کنایه از ظاهر شدن و روشن گشتن ومنکشف گردیدن باشد. (برهان). کنایه از ظاهر و منکشف شدن. (آنندراج). ظاهر شدن و روشن گشتن و منکشف گردیدن. (ناظم الاطباء). کشف شدن. آشکار شدن: گفت بر من چشم شد اسرار عشق مینمایم هر زمان تکرار عشق. شیخ عطار (ازآنندراج)
کنایه از ظاهر شدن و روشن گشتن ومنکشف گردیدن باشد. (برهان). کنایه از ظاهر و منکشف شدن. (آنندراج). ظاهر شدن و روشن گشتن و منکشف گردیدن. (ناظم الاطباء). کشف شدن. آشکار شدن: گفت بر من چشم شد اسرار عشق مینمایم هر زمان تکرار عشق. شیخ عطار (ازآنندراج)
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مِثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مِثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهْل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
چشم زدن، در نظر گرفتن، طرف توجه قرار دادن برای مثال که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لاله زار میخیزد (صائب - ۸۰۶)، تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی - ۱۸)
چشم زدن، در نظر گرفتن، طرف توجه قرار دادن برای مِثال که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لاله زار میخیزد (صائب - ۸۰۶)، تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی - ۱۸)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی: دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان. میر خسرو (از آنندراج). نخشبی چندخواب خواهی کرد چشم زن از هجوم عیاران. (از آنندراج). بباید چشم زد زآن شیر نخجیر که او چشمی نزداز ناوک تیر. ؟ (از آنندراج). بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن. ؟ (از آنندراج). ، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن میکندچشم نمایی به غزالان ختن. سید اشرف (از آنندراج). برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر میزند چشم که عمر گذران را دریاب. خان عالی (از آنندراج). رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم. ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج). چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود. شانی تکلو (ازآنندراج). ، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز. صائب (از آنندراج). ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابۀریش. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا. (از آنندراج). ، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج). - چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار تو چشم انتظار براه که میزنی ؟ محمدقلی میلی (از آنندراج)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی: دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان. میر خسرو (از آنندراج). نخشبی چندخواب خواهی کرد چشم زن از هجوم عیاران. (از آنندراج). بباید چشم زد زآن شیر نخجیر که او چشمی نزداز ناوک تیر. ؟ (از آنندراج). بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن. ؟ (از آنندراج). ، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن میکندچشم نمایی به غزالان ختن. سید اشرف (از آنندراج). برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر میزند چشم که عمر گذران را دریاب. خان عالی (از آنندراج). رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم. ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج). چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود. شانی تکلو (ازآنندراج). ، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز. صائب (از آنندراج). ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابۀریش. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا. (از آنندراج). ، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج). - چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار تو چشم انتظار براه که میزنی ؟ محمدقلی میلی (از آنندراج)