جدول جو
جدول جو

معنی چشم شدن - جستجوی لغت در جدول جو

چشم شدن
(یِ کَ دَ)
کنایه از ظاهر شدن و روشن گشتن ومنکشف گردیدن باشد. (برهان). کنایه از ظاهر و منکشف شدن. (آنندراج). ظاهر شدن و روشن گشتن و منکشف گردیدن. (ناظم الاطباء). کشف شدن. آشکار شدن:
گفت بر من چشم شد اسرار عشق
مینمایم هر زمان تکرار عشق.
شیخ عطار (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
چشم شدن
ظاهر شدن روشن گشتن منکشف گشتن
تصویری از چشم شدن
تصویر چشم شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن
بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم
ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم شدن
تصویر قلم شدن
کنایه از قطع شدن، بریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام شدن
تصویر خام شدن
کنایه از غافل شدن، فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب شدن
تصویر چوب شدن
کنایه از خشک و ثابت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم شدن
تصویر علم شدن
کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم کردن
تصویر چشم کردن
چشم زدن، در نظر گرفتن، طرف توجه قرار دادن برای مثال که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لاله زار میخیزد (صائب - ۸۰۶)، تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپه شدن
تصویر چپه شدن
چپه کردن، واژگون شدن، وارون شدن
کنایه از خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی:
دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان.
میر خسرو (از آنندراج).
نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران.
(از آنندراج).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ (از آنندراج).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن.
؟ (از آنندراج).
، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن:
نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن.
سید اشرف (از آنندراج).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب.
خان عالی (از آنندراج).
رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم.
ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو (ازآنندراج).
، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن:
خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب (از آنندراج).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابۀریش.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم:
از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
(از آنندراج).
، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج).
- چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن:
با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار براه که میزنی ؟
محمدقلی میلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم شادی
تصویر چشم شادی
چشمی که ار شوق آرزوی خبری در پریدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشک شدن
تصویر پشک شدن
پشک شدن موی. مجعد شدن جعودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم زدن
تصویر پشم زدن
پشم را با کمال و امثال آن از هم باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشیم شدن
تصویر پشیم شدن
پراکندگی و جدایی ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم شدن
تصویر خرم شدن
شاد و خوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زده
تصویر چشم زده
کسی که چشم زخم بدو رسیده باشد چشم زد چشم رسیده، مایوس ناامید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشم بد زود اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
آن کس که چشم خود را شست و شو دهد، دارویی که بدان چشم را شست و شو دهند، ظرفی مخصوص شست و شوی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم نشین
تصویر چشم نشین
محبوب (زیرا که چشم عاشقان جلوه گاه اوست) معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
قسمی بر هم زدن چشم بقصد ایما و اشاره اشاره کردن بگوشه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغر شدن
تصویر چغر شدن
سخت و صلب و ستبر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیر شدن
تصویر چیر شدن
غلبه کردن ظفر یافتن پیروز شدن، مسلط شدن استیلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپه شدن
تصویر چپه شدن
برگشتن اتومبیل و مانند آن بیک سمت واژگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرک شدن
تصویر چرک شدن
کثیف، ناپاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام شدن
تصویر رام شدن
مطیع و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشمن شدن
تصویر دشمن شدن
کینه و خصومت یافتن با کسی، عداوت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم شدن
تصویر پشم شدن
پراکنده شدن، پراکنده ساختن، جدایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
با چشم شور بکسی آسیب رسانیدن و بمعنی پلک را باز و بسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم کردن
تصویر چشم کردن
چشم زخم رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
((~. زَ دَ))
چشم زخم خوردن، کنایه از بیدار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ختم شدن
تصویر ختم شدن
انجام شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
چشم زخم زدن، چشم کردن، ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن، دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک دل دودل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد